جدول جو
جدول جو

معنی دانه آب - جستجوی لغت در جدول جو

دانه آب
(نَ / نِ یِ)
آبی که گاه دانه بستن سنبلهای گندم و جو و مانند آن به مزرعه دهند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه آب
تصویر ماه آب
آبان، ماه آبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانه کش
تصویر دانه کش
دانه کشنده، برای مثال میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی - ۱/۱۲۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه آب
تصویر راه آب
آبراه، آبراهه، آبرو، مجرای آب، نهر و جایی که آب از آن می گذرد، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد در 3هزارگزی جنوب اردکان دارای 1722 تن سکنه است. آب آن از قنات است و راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
به معنی آبان ماه است که ماه دوم خزان باشد، و آن بودن آفتاب است در برج عقرب و در این ماه بادهای بی منفعت بسیار وزد. مه آب. (برهان). به معنی آبان ماه است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ماه پنجم یا یازدهم سالماه خاص یهودی و سریانی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان
صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام فرزانه ای فارسی بوده، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آبراه، آبراهه، گذر آب، گذرگاه آب، مجرای آب، راه آب، و نیز رجوع به ترکیبات ذیل راه شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نشانی که از آب بر کاغذ یا جامۀ در آب افتاده پیدا آید. (آنندراج). اثر تنیدگی آب بر کاغذ:
مانند سیل عمر گرامی گذشت و ماند
چون داغ آب یاد جوانی بدل مرا.
تنها (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به مشهد واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 53 تن سکنه ترک و کرد و فارس دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
ده کوچکی است از دهستان احمدآباد بخش مرکزی شهرستان آباده، واقع در 66هزارگزی جنوب اقلید و کنار راه فرعی اقلید به ده بید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
منبع آب. (ولف) :
سوی خانه آب شد آب برد
همی در نهان شوی را برشمرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
بنگاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از اتباع. دانه و آب. چینه و آب.
- دان و آب مرغها را دادن، چینه و آب در دسترس آنان نهادن
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْدْ / خُرْدْ)
که دانه جوید. دانه جوی. پژوهندۀ دانه
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ / تِ)
زنندۀ دانه. که دانه زند، که دانه از او بیرون دمد چون پوست تن آدمی بر اثر ابتلای به بیماری آبله یا آبله مرغان و جز آن، نوعی از ساحران و جادوگران باشند در هندوستان که دانه های ارزن و جو را بزعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و بر کسی که خواهند بزنند تا مقصودی که دارند برآید. (برهان). جوزن. جوزن که بدانۀ جو فال گیرد و بعضی گفته اند دانه زن مطلق ساحر باشد چه مدارسحره بر آن است که حبوب و غلات را بزعفران رزیده و افسون بر آن دمیده بر مسحور زنند. نوعی از جادویی بودکه زنان ساحره در هندوستان دانۀ ارزن یا جو را بزعفران یا زردچوبه رنگین ساخته و افسون خوانده آن دانه را بر کسی زنند که خواهند افسونش کنند:
جو بجو هر چه زن دانه زن از جو بنمود
خبر آن ز شفا یا ز خطر بازدهید.
خاقانی.
هرزن هندو که آنرا دانه بر دست افکند
دانه زن بی دانه بیند خرمن سودای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشنه آب
تصویر وشنه آب
بنگاب
فرهنگ لغت هوشیار
جادوگری که دانه ارزن و جو را بزعفران زرد کند و افسونی بر آن خواند و بر کسی که خواهند بزنند تا تا مقصودی که خواهند بر آید جوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه کش
تصویر دانه کش
کشنده دانه حامل حبوب: (میازار موری که دانه کش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تخم پنبه ی جدا نشده از وش
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنجک رستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
سبوس برنج
فرهنگ گویش مازندرانی